دریا را بی دغدغه موج تماشا می کردیم بیابان را بی دغدغه طوفان جنگل آغاز رازداری ما بود و پچپچه جیرجیرکها را در انتهای - شاخه بادام بن ها حس می کردیم صدای پای کفشدوزک ها را - بر برگ ها ی سبز مردابی می شنیدیم مسافر آسمانهای همه کهکشان بودیم چه حسی داشت تخیل ما که بر بال آرزوهای ما می نشست و کودکی را برای ما جاودانه می کرد!
نوشته های دیگران () نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/9/12 :: ساعت 1:29 عصر )